کلمات کلیدی

اعجاز آسان فهمی قرآن

جوان و غرور

جوان‌گرایی: تضمین نوآوری در پیشرفت کشور

راه جذب افراد از نگاه قرآن

جوانی که جوانی اش را فدای حسین کرد

اسلام در قرآن

پلی برای ارتباط با یک جوان!

برگزاری جشنواره جوان مجازی در فرهنگسرای امام(ره)

نزول مستمر قرآن بر مردم

عالم

باید عاقل شود تا بتواند از آیات الهی بهره ببرد

اصول کلی شناخت قرآن

«دحو الارض» در کلام آیت الله جوادی آملی

برابری قرآن با اهل بیت (علیهم‌السلام)

اذکار دینى و آموزش معارف آیة الله جوادی آملی (8)

حضرت آیت‌الله جوادی آملی:نزول قرآن قوس نزولی و صعودی دارد

سرّ مهم بودن جریان معاد

برای این است همه کارهای انسان وابسته به معاد است

غفلت- آیة الله جوادی آملی

استدلال قرآنی آیت الله جوادی آملی درباره عدم استجابت دعا

ابعاد مهجوریت قرآن کریم (2)

قرآن گوش دهید و درمان شوید!

نشست تبیین و هماهنگی دومین جشنواره طرح ملی ملکوت

قرآن در کلام مقام معظم رهبری

»» قرآن در کلام رهبری

وبلاگ نویسی

وبلاگ

بلاگ بیان


شهید همت

مهمترین واقعه‌ای که در زندگی من رخ داد، ازدواجم با همت در سال 1360 بود.

در سال 1359،همراه عده‌ای دیگر از خواهران که همگی دانشجو بودیم، به صورت داوطلب به پاوه اعزام شدیم. در آن‌جا، همراه خواهران دیگری که در کانون فرهنگی سپاه و جهاد مستقر بودند، به کار معلمی و امداد رسانی در روستاهای اطراف پاوه پرداختیم. حاجی هم آن زمان در سپاه پاوه بود.

مهرماه همان سال، پس از این ‌که مأموریتم تمام شد، به اصفهان برگشتم و اواخر تابستان سال 1360 ،بار دیگر به منطقه اعزام شدم. ابتدا با یکی، دو نفر از دوستان خود به کرمانشاه رفتیم و آموزش و پروش آن‌جا، ما را به شهرستان پاوه فرستاد. وقتی وارد شهر شدیم، هوا تاریک شده بود. باران همه‌جا را خیس کرده بود و همچنان می‌بارید. یک راست به ساختمان روابط عمومی سپاه رفتیم.

وقتی رسیدیم، دیدیم همت در آن‌جا نیست. سؤال کردیم. گفتند که به سفر حج رفته است.

آن شب در اتاقی که برای خواهران در نظر گرفته شده بود، مستقر شدیم و از روز بعد، فعالیت خود را در مدارس شهرستان پاوه آغاز کردیم.

شهر پاوه، این بار حال و هوای خاصی پیدا کرده بود. با دفعه قبل که آن را دیده بودم، فرق داشت. بخش عمده‌ای از منطقه پاکسازی شده بود و تعداد زیادی از نیروهای بومی، با تلاش مستمر و شبانه‌روزی «ناصر کاظمی» و همت، جذب کانون فرهنگی جهاد و سپاه شده بودند.

بازگشت همت از سفر حج، یک ماه به طول انجامید. در این فاصله، به اتفاق سایر خواهران اعزامی، خانه‌ای را برای سکونت خود در شهر اجاره کردیم.

یک شب، پیش از آمدن حاجی به پاوه، خواب عجیبی دیدم. او بالای قله کوهی ایستاده بود و من از دامنه کوه او را تماشا می‌کردم. خانه سفیدی را به من نشان داد و گفت: «این خانه را برای تو می‌سازم. هر وقت آماده شد، دستت را می‌گیرم و بالا می‌کشم.»

فردای آن شب خبر رسید که همت از حج بازگشته است. یکی، دو روز بعد، از فرماندار شهر برای سخنرانی در مدرسه دعوت کرده بودیم ولی وقتی زمان سخنرانی فرا رسید، خبر آوردند که کسالت دارد و نمی‌تواند سخنرانی کند، و به جای ایشان حاج همت می‌آید.

در اواسط سخنرانی، یکی از برادران سپاه آمد و خبری در ارتباط با مناطق اطراف پاوه به او داد. حاج همت هم عذرخواهی کرد و سخنرانی را نیمه‌تمام رها کرد و رفت.

آن روزها ما همچنان در منطقه، به مسؤولیتهایی که داشتیم، می‌پرداختیم. چند وقت بعد، اولین مرحله خواستگاری پیش آمد.

من یک انگشتر عقیق به دست می‌کردم. حاج همت شخصی را به نام «فیض» پیش من فرستاد تا ببیند آیا این انگشتر مناسبتی دارد یا نه. به عبارت دیگر می‌خواست بداند متأهل هستم یا نه. بعد از این‌که متوجه شد متأهل نیستم، همسر یکی از دوستانش به نام «کلاهدوز» را نزد من فرستاد. آقای کلاهدوز به عنوان دبیر زیست‌شناسی از اصفهان به منطقه اعزام شده بود. همسر او موضوع درخواست ازدواج با حاج همت را مطرح کرد. من هم بهانه‌ای آوردم و جواب منفی دادم.

در آن لحظه، اصلاً آمادگی پاسخگویی به چنین موضوعی را نداشتم. چرا که قبل از عزیمت به پاوه، از طرف خانواده‌ام نیز برای ازدواج تحت فشار بودم. خواستگاری داشتم که مهندس بود و وضعیت مالی خوبی هم داشت. خانواده‌اش هم برای سرگرفتن این وصلت مصر بودند و از طرفی، خانواده من هم راضی شده بودند و همه اینها مرا در شرایط سختی قرار داده بود. سفر من به پاوه، تا حدودی مرا از این دغدغه‌ها رها می‌کرد.

وقتی جواب منفی به همسر آقای کلاهدوز دادم، او اصرار کرد و شروع به تعریف از خلق و خو، شجاعت، شهامت، اخلاص، فداکاری، صفا و صفات نیک اخلاقی حاج همت کرد. وقتی در تأیید او گفت: «دیگران روی شهادت حاج همت قسم می‌خورند.» گفتم: «بسیار خوب! روی این موضوع فکر می‌کنم.»

وقتی خواهرانی که با هم صمیمی بودیم، از موضوع باخبر شدند، آنها نیز سعی کردند مرا نسبت به این امر راضی کنند. تا آن‌جا که اصرار کردند حداقل یک‌ بار بنشینیم و با هم صحبت کنیم.

بالاخره قرار شد که ما اولین برخورد را با هم داشته باشیم. دو، سه روز بعد در منزل آقای کلاهدوز، با حاج همت حرف زدم. او آدرس منزل ما را در اصفهان یادداشت کرد و قرار شد که برای خواستگاری به آ‌ن‌جا بیاید؛ در آن زمان عملیات «محمد رسول‌الله(ص)» در پیش بود و او می‌خواست در عملیات شرکت کند.

پس از عملیات، فرصتی پیدا شد تا حاج همت همراه با خانواده خود به منزل ما برود. من در آن موقع در پاوه بودم. بعدها فهمیدم که آن روز، فقط مادرم در خانه بوده است. مادرم تعریف می‌کرد وقتی موافقت خود را اعلام می‌کند، حاج همت بلافاصله بلند می‌شود می‌رود کنار تاقچه، به پاوه تلفن می‌کند و به برادر «حمید قاضی» می‌گوید که مقدمات سفر مرا به اصفهان فراهم کنند.

در پاوه، توی خانه بودم که خانم کلاهدوز آمد و گفت: «حاج همت به اصفهان رفته، با خانواده‌ات صحبت کرده و قرار شده که بری اصفهان.»

برادر قاضی هم بلیت تهیه کرده بود.

بلافاصله حرکت کردم؛ به طوری که فردا صبح در اصفهان بودم.

دومین جلسه‌ای که با حاج همت صحبت کردم، همین زمان بود. در این جلسه که مادرم نیز حضور داشت، صحبتهای مختلفی مطرح شد؛ از جمله این ‌که او از من سؤال کرد: «اگر من مجروح یا جانباز شدم، باز هم سر تصمیم خودت، در رابطه با ازدواج، باقی می‌مانی یا خیر؟»

در جواب گفتم: «کسی که با یک پاسدار ازدواج می‌کند، در واقع همه چیز را در زندگی‌اش پذیرفته است. من هم بر همین اساس می‌خواهم ازدواج کنم. در واقع پای شهادت هم نشسته‌ام.»

تا این حرف را زدم، مادرم عصبانی شد و از جایش بلند ‌شد تا اتاق را ترک کند. گفت: «این چه حرفی است که می‌زنی؛ یعنی چی که پای مرگ جوان مردم می‌نشینی؟»

در واقع مادرم به حاج همت علاقه پیدا کرده بود. بارها می‌گفت: «من نمی‌دانم این چه کسی است که از همان اول مهرش به دلم نشسته. اصلاً چیزی در وجود این جوان هست که با همه کسانی که تا به حال پایشان را توی این خانه گذاشته‌اند، فرق می‌کند.»

در آخر صحبت، به من گفت: «یک خواهش دارم.»

گفتم: «بفرمایید!»

گفت: «خواهشم این است که از من نخواهی تا برای خطبه عقد نزد حضرت امام(ره) برویم.»

با تعجب پرسیدم: «برای چی؟!»

گفت: «به خاطر این‌که من نمی‌توانم وقت مردی را که به یک میلیارد مسلمان تعلق دارد، به خاطر کار شخصی خود تلف کنم. در عوض هر کس دیگری را بگویی، حرفی ندارم.»

من هم پذیرفتم.

قرار خرید و عقد گذاشته شد. در روز خرید، یک حلقه طلا برای من خرید و خودش هم یک انگشتر عقیق انتخاب کرد؛ به قیمت صد و پنجاه تومان.

آن شب وقتی پدرم قیمت حلقه، یا بهتر بگویم انگشتر او را فهمید، ناراحت و عصبانی شد و گفت: «این دختر آبرو برای ما نگذاشته است.» به همین خاطر، وقتی که حاج همت به خانه ما زنگ زد، پدرم به مادرم گفت که از ایشان بخواهید بیایند یک حلقه بهتر بخرند. ولی او در جواب گفت: «حاج آقا! من لیاقت این حرفها را ندارم. شما دعا کنید که بتوانم حق همین را هم ادا کنم.»

دو روز بعد، هفدهم ربیع‌الاول بود و به خاطر میمنت و مبارکی آن، قرار شد مراسم عقد در همین روز انجام بگیرد.

آن روز، یک لباس ساده تنم بود و یک جفت کفش ملی به پایم. به حاج همت زنگ زدم و گفتم: «وقتی می‌آیی برای عقد، لباس سپاه تن کن.»

گفت: «مگر قرار است چه چیزی بپوشم که چنین توصیه‌ای می‌کنی؟!»

وقتی آمد، دیدم لباسی که به تن کرده، کمی گشاد است و اندازه تنش نیست. بعدها متوجه شدم که چون خودش لباس نو سپاه نداشته، لباس برادرش را پوشیده است.

به اتفاق خانواده، به منزل یکی از روحانیون شهر رفتیم و به این ترتیب، خطبه عقد خوانده شد. روز بعد، دوباره عازم منطقه بود. قبل از حرکت، بر سر مزار شهدا رفتیم. بعد از زیارت قبور شهدا، گوشه‌ای نشست و گریه کرد. البته نمی‌دانست جایی که نشسته است بعدها محل دفن او خواهد شد.

بعد از زیارت قبور شهدا، هر دو با هم عازم منطقه شدیم؛به شهرستان پاوه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۵ ، ۲۱:۵۳
ندا حقانی شمامی


پسرم ، تو جوانى و با قدرت جوانى ، که حق داده است مى توانى اولین قدم انحراف را قطع کنى و نگذارى به قدم هاى دیگر کشیده شوى که هر قدمى قدم هایى در پى دارد و هر گناهى ، گر چه کوچک به گناهان بزرگ و بزرگ تر انسان را مى کشد. به طورى که گناهان بسیار بزرگ در نظر انسان ناچیز آید. بلکه گاهى اشخاص به ارتکاب بعض کبائر به یکدیگر فخر مى کنند و گاهى به واسطه شدت ظلمات و حجاب هاى دنیوى ، منکر به نظر معروف و معروف منکر مى گردد.( نقطه عطف ، ص 43 و 44، نامه عارفانه امام به حجت الاسلام سید احمد خمینى ، 26/4/63، صحیفه نور، ج 22، ص 364)

در ایام جوانى ، اراده و تصمیم انسان ، جوان است و محکم . از این جهت نیز، اصلاح براى انسان آسانتر است .ولى در پیرى ، اراده سست و تصمیم پیر است ، چیره شدن بر قوا مشکل تر است .( شرح حدیث جنودِ عقل و جهل ، ص 157)

چه بسا باشد که یک خُلق زشتى چون بخل یا حسد مثلا که در جوان ، نارس  است با کمى مراقبت و زحمت بتوان اصلاح کرد؛ بلکه مبدل به اخلاق صالح مقابله آنها،کرد و چون مدتى غفلت شد و سهل انگارى شد، محتاج به ریاضات سخت و مجاهدات شدید طولانى باشد که ممکن است وضعیت روزگار و رسیدن اجل به انسان مجاهد نیز مهلت اصلاح و تصفیه ندهد و با آن اخلاق ظلمانى و کدورتهاى معنوى ، که مبداء و منشاء فشارها و ظلمت هاى قبر و برزخ و قیامت است ، انسان منتقل به آن عالم شود.( شرح حدیث جنودِ عقل و جهل ، ص 157)

بهار توبه ، ایام جوانى است که بار گناهان کمتر و کدورت قلبى و ظلمت باطنى ناقص تر و شرایط توبه سهل تر و آسان تر است . انسان در پیرى حرص  و طمع و حب مال و جاه و طول املش بیش تر است . و این مجرب است و حدیث شریف نبوى (پیامبر اسلام (ص ) فرمود: فرزند آدم پیر مى شود و دو چیز با او مى ماند: حرص و آرزو. خصال ، صدوق (ره )، ج 1، ص 73) شاهد بر آن است .

گیرم که انسان بتواند در ایام پیرى قیام به این امر کند، از کجا به پیرى برسد و اجل موعود او را در سن جوانى و در حال اشتغال به نافرمانى نرباید و به او مهلت دهد؟

کمیاب بودن پیران ، دلیل است که مرگ به جوانان نزدیک تر است ...

پس اى عزیز، هر چه زودتر دامن (همت ) به کمر بزن و عزم را محکم و اراده را قوى کن ، و از گناهان ، تا سن جوانى هستى یا در حیات دنیایى مى باشى توبه کن و مگذار فرصت خداداد از دستت برود و به تسویلات شیطانى و مکاید نفس اماره اعتنا مکن .( چهل حدیث ، ص 499.)

نعمت جوانى و علم آموزى 

نعمت جوانى را دارد این را، قدرش را بدانید و هدر ندهید این نعمت را؛ اگر بنا باشد انسان جوان ، من نمى گویم که تفریح نداشته باشد، عرض نمى کنم که همه اش مشغول باشد. من عرض مى کنم که اوقاتش تقسیم باشد و فکر مهمش براى تحصیل ...حالا که نعمت جوانى را دارید اوقاتتان تقسیم بشود و قسمت مهمش صرف مباحثه و مطالعه و مذاکره و بحث و تدریس باشد. و اگر چنانچه ایام جوانى از دست برود دیگر خیال نکنید که مى توانید عبادت را بگذارید آخر ایام عمر و تحصیل را بگذارید براى آخر عمر. در آخر عمر، انسان نه عبادت مى تواند بکند و نه تحصیل مى تواند بکند و نه افکارش یک افکار قوى مستقیمى است که بتواند مطالب علمى را درک بکند. باید شما از حالا که جوان هستید تحصیل کنید مبانى علمى را، مبانى فقهى را. ( صحیفه نور، ج 1، ص 233، بیانات امام در مورد نقش احکام سیاسى عبادى قرآن در انسان سازى ، 6/7/47)

باید چو طبقه جوان روحانى و دانشگاهى ، با کمال جدیت به تحصیل علم ، هر یک در محیط خود ادامه دهند. این زمزمه بسیار ناراحت کننده که اخیراً بین بعضى جوانان شایع شده که درس خواندن چه فایده اى دارد مطلبى است انحرافى و مطمئناً یا از روى جهالت و بى خبرى است و یا با سوء نیت واز القائات طاغوت شیطانى است که مى خواهند طلاب علوم دینى را از علوم اسلامى باز دارند که احکام اسلام به طاق نسیان سپرده شود و محو آثار دیانت ، به دست خودمان تحقق پیدا کند و جوانان دانشگاهى ما را انگل و متکى به قشرهاى استعمارى بار بیاورند که همه کس چون همه چیز، وارداتى باشد و احتیاج به اجنبى در تمام ابعاد و رشته هاى علمى هر چه بیش تر روز افزون شود و این خطر بزرگى است که کشور را هر چه بیش تر به عقب مى راند. اگر علو اسلامى مردانى متخصص نداشت ، تاکنون آثار دیانت محو شده بود و اگر پس از این نداشته باشد این سد عظیم مقابل اجانب ، منهدم مى شود و راه براى استثمارگران هر چه بیش تر باز مى شود و اگر دانشگاه ها خالى از مردانى دانشمند و متخصص شوند، اجانب منفعت طلب چون سرطان ، در تمام کشور ریشه دوانده و زمام امور اقتصادى و علمى ما را به دست مى گیرند و سرپرستى مى کنند. باید جوانان با این فکر غلط استثمارى مبارزه کنند و بهترین و مؤ ثرترین مبارزه با اجنبى مجهز شدن به سلاح علم و دین و دیانت و خالى کردن این سنگر و دعوت به خلع این سلاح ، خیانت به اسلام و مملکت اسلامى است .( صحیفه نور، ج 2، ص 21 و 20، پاسخ امام به اتحادیه انجمن هاى اسلامى دانشجویان در اروپا24/11/56)

باید کوشش در راه علم و به دست آوردن تخصص در رشته هاى مختلفه ، اساس فعالیت جوانان دانشجوى عزیز ما باشد که نیازمندى هاى میهن به دست خود آنها برآورده و کشور ما با کوشش شما خودکفا شود.( صحیفه نور ، ج 9، ص 186، پیام امام در آستانه بازگشایى دانشگاه ها و مدارس  کشور 31/6/58)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۵ ، ۲۱:۱۹
ندا حقانی شمامی


جوان و غرور
جوان و غرور


 






 
جوانی، دل پذیر ترین فصل زندگی انسان هاست، جوشش شادی و طرب و گاه رویش شور و شعف. مزاج در این بهار خرم در اوج اعتدال است و جسم در اوج شادابی دریغا که پایا نیست و «چون غنچه ی گل، چند روزی است بقای دهن خندانش». پس نباید این بهار با طروات را بیهوده و به غفلت به دست خزان پیری سپرد و با حسرت از این روزگار خوش جدا شد؛ که جوانی، بهاری است بی تکرار و رودی است بی بازگشت؛ و ستاره ای است که تنها یک بار در آسمان عمر خواهد درخشید و چون افول کرد، هرگز طلوعی برایش نخواهد بود.
تا جوانی و تندرستی هست
آید اسباب هر مراد به دست
تو که سرسبزی جهان داری
ره کنون رو که پای آن داری
در سهی سرو چون شکست آید
مومیایی کجا به دست آید (1)
دریغ که این بهار پر طروات را آفت هایی است که چون پیچکی، توان و قدرت جوانی را به هرز می دهند و راه تعالی و کمال را بر جوان می بندند. سرمستی و غرور از جمله این آفاتند. هشدار عنصر المعالی کیکاوس در قابوس نامه در این باره چنین است:
ای پسر! هر چند توانی پیر و عقل باشد.نگویم که جوانی مکن، لکن جوانی خویشتن دار باش. بهره خویش به حسب طاقت خویش از روزگار جوانی بردار که چون پیر شود، خود نتوانی. و هر چند جوان باشی، خدای را عزوجل فراموش مکن و از مرگ ایمن مباش؛ که مرگ نه به پیری بود و نه به جوانی. ای پسر! هشیار باش و به جوانی غره مشو! اندر طاعت و معصیت به هر حالی که باشی، از خدای عزوجل یاد همی کن و آمرزش همی خواه و از مرگ همی ترس ...
ای پسر! از طبع آن جوانان همی مباش که خویشتن را داناترین همه کس می دانند. و از روزگار پیری یاد نما! و من چنان شنودم که پیری صد ساله، گوژپشت، سخت دو تا گشته و بر عصایی تکیه کرده همی می رفت. جوانی به ریشخند وی را گفت: ای شیخ! این کمانک به چند خریده ای تا من نیز یکی بخرم. پیر گفت: اگر صبر کنی و عمر یابی، خود رایگان یکی به تو بخشند، هر چند بپرهیزی. و چنان دان که چون حواس های تو از کار بیفتند، در بینایی و در گویایی و شنوایی و در بویایی و در لمس و ذوق، همه بر تو بسته گردد؛ نه تو از زندگانی خویش شاد باشی و نه مردم از زندگانی تو، و بر مردمان وبالی گردی؛ پس جوانی را به غنیمت دار!
گر بر سر ماه برنهی پایه تخت
گر همچو سلیمان شوی از دولت و بخت
چون عمر تو پخته گشت، بربندی رخت
کان میوه که پخته شد بیفتد ز درخت (2)
حکیم نظامی گنجه ای، در ابراز احساسات نسبت به شکوه و طراوت بی مانند جوانی، و حسرت آن روزگار از دست رفته در کهن سالی، و تأسف از غبار غروری که بر گوهر آن نشسته بود، چنین می سراید:
جوانی شد و زندگانی نماند
جهان گو ممان چون جوانی نماند
جوانی بود خوبی آدمی
چو خوبی رود کی بود خرمی
چو پی سست و پوسیده گشت استخوان
دگر قصه سخت رویی مخوان
غرور جوانی چو از سر نشست
ز گستاخ کاری فرو شوی دست
بهی چهره باغ چندان بود
که شمشاد با لاله خندان بود
چو باد خزانی درآید به باغ
زمانه دهد جای بلبل به زاغ
شود برگ ریزان ز شاخ بلند
دل باغبانان شود دردمند
ریاحین ز بستان شود ناپدید
در باغ را کس نجوید کلید
بنال ای کهن بلبل سالخورد
که رخسار سرخ گل گشت زرد (3)
مکن به لهو و لعب صرف، نوجوانی خویش
به خاک شوره مریز آب زندگانی خویش (4)
بهار نوجوانی رفت، کی دیوانه خواهی شد
چراغ زندگی گل کرد، کی پروانه خواهی شد (5)
بندگی، کار جوانی است، به پیری مفکن
در شب تار به ره رو که بیاسایی صبح (6)
نیست اظهار جوانی، خجلت بی حاصلی است
اینکه می دارم نهان از هم نشینان سال خویش (7)
سر مویی تو را از صبح پیری کم نشد غفلت
ندانم کی شود چشم تو زین خواب گران خالی (8)

مغرور به علم
 

گفته اند: حکیم فرزانه ابو علی سینا در اوان جوانی که از فراگیری علوم زمان، بسیار سرمست بود، روزی به مجلس درس ابوعلی مسکویه، دانشمند معروف آن روزگار حاضر شد و با کمال غرور گردویی مقابل او افکند و گفت: «می توانی مساحت سطح این گردو را تعیین کن؟» ابن مسکویه هم در پاسخ، کتاب طهاره الاعراق را که در علم اخلاق و تربیت نوشته شده بود، در مقابل او نهاد و گفت: «تو نخست اخلاق خود را اصلاح کن تا من مساحت گردو را تعیین کنم. تو به اصلاح خود محتاج تر از من به تعیین مساحت این گردو هستی».
گویند ابن سینا از این گفتار خود شرمسار شد و این جمله، راهنمای اخلاقی او در همه عمر قرار گرفت. (9)
مرد را خودبینی و کبر و غرور
می کند از درگه توفیق دور
آن چنان کز درگه قرب کریم
دور شد ابلیس مردود رجیم
صغیر اصفهانی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۵ ، ۲۰:۲۹
ندا حقانی شمامی


مهم ترین راهکار برای ارتباط با جوان، شناخت و درک و دریافت درست موقعیت اوست. ما همواره به کسی که مشکل ما را جدی نمی انگارد یا رفتار ما را توجیه ناپذیر می شمارد، می گوییم: «اگر به جای من بودی، چه می کردی؟»

این به جای من بودن، یعنی درک موقعیت من که درک موقعیت، خود باعث می شود، بهتر رفتارهای فرد را تحلیل و تبیین نماییم.

جوان نیز در موقعیت خاصی زندگی می کند. اگر بخواهیم با جوان صمیمی و مرتبط باشیم و رفتارهای وی را غیر عقلانی قلمداد نکنیم و مدام بر او خرده نگیریم، باید از دریچه دنیای او به قضایا بنگریم.

2. شناخت نیازهای جوان و برآوردن آن

جوان نیازهای متفاوتی دارد. هر یک از نیازهای او به یکی از حوزه های شخصیتی او مربوط می شود. اگر جوان به محبت احساس نیاز می کند، این نشانگر آن است که در حوزه شخصیتی دچار احساس خلأ می باشد. نیازهای عاطفی یکی از اساسی ترین نیازهای اوست. هریک از ما اگر نتوانیم سایر نیازهای جوان را برآورده سازیم، دست کم می توانیم جوان را از احساس خلأ رهایی بخشیم. در هر صورت، شناخت نیاز جوان و در صورت امکان برآوردن آن نیازها می تواند به ایجاد ارتباط با او مؤثر باشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۱۱
ندا حقانی شمامی


 

 

در عصر کنونی، استفاده بهینه از منابع و سرمایه‌ها اهمیتی شگرف یافته است. در میان این سرمایه‌ها، سرمایه انسانی به عنوان محوریترین عنصر پیشرفت و جوانان به عنوان محوری‌ترین جزء سرمایه انسانی تلقی می شوند. در شرایط خاص کشور نقش سرمایه انسانی در رفع موانع بیرونی و مدیریت بر بحران‌های تحمیلی اهمیتی فزون یافته است. طراحی و اجرای برنامه های مقاومتی و جهادی جز با فرمانروایی عقول مدبر و محاسبه‌گرِ صاحبان تجربه و نیرو و انگیزه‌ی جوانان امکان عملی نمی یابد. این نیروی جوان کشور است که می تواند با نیروی ویژه خود نقطه عطفی در تاریخ تحولات اجتماعی و اقتصادی کشور باشد.

متأسفانه یکی از تفکرات مخربی که تهدیدی برای توانایی بخش جوان محسوب می گردد انتظار برای اصلاح امور نه توسط خود بلکه دیگران است؛ به تعبیر روانشناسان غلبه تفکر کانون کنترل بیرونی بر کانون کنترل درونی. این در حالی است که نیرو و انگیزه ویژه جوان است که تحولات را رقم می زند. هر جوان نه تنها باید مسیر پیشرفت حرفه‌ای یا به عبارت دیگر نردبان حرفه ای خود را ترسیم و طراحی نماید بلکه بایستی جایگاه خود به عنوان یک عنصر اصلاحگر در سیستم را نیز مشخص نماید.

مقام معظم رهبری در جلسه دیدار اعضای شورای عالی مرکز با ایشان، جرأت، شجاعت، صمیمیت و انگیزه عمیق را از عناصر ضروری و مورد نیازی دانستند که بایستی در فرایند تدوین الگوی پیشرفت وجود داشته باشد. به عبارتی این عناصر، پیش‌نیاز حرکت در این فرایند هستند. با اندک تأملی می توان دریافت که این عناصر صفات و ویژگی های متداولی هستند که در قشر جوان یافت می‌شوند؛ جوانانی که شور و انگیزه و هیجان ویژگی ذاتی دوره سنی آنهاست. عدم اکتفا به وضع موجود و تلاش برای ایجاد تحول از خصوصیات ویژه دوره جوانی است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۱۲
ندا حقانی شمامی

نو بهار است در آن کوش که خوشدل باشی     که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی


نوبهار جوانی زیباترین فصل عمر انسان ها است که گل های رشد و بالندگی انسان در آن فصل می شکفد. بزرگ مردانی که قله های کمال را درهم نوردیدند، بیشترین استفاده را از روزگار جوانی خود کرده اند و گام های بلند زندگی خویش را در آن دوران برداشته اند. عالم ربانی حضرت امام خمینی از جمله افرادی بود که هم خود بیشترین بهره را از جوانی خویش برد و هم دیگران را از استفاده بهتر از جوانی توصیه می فرمود؛ یکی از یاران امام خمینی می گوید: ماه شعبان خدمت امام رسیدم مفاتیح دستشان بود و می خواستند دعاهای مخصوص ماه شعبان را بخوانند تا رفتم دستشان را ببوسم که مرخص شوم، فرمودند: «هر کاری که می خواهی بکنی در جوانی بکن، در پیری باید بخوابی و ناله کنی.»



به تعبیر مولی الموحدین امیرالمؤمنین علیه السلام دو چیز است که جز کسی که آن را از دست داده، قدرش را نمی داند: جوانی و تندرستی.



آن پیر فرزانه اهمیت تکامل در جوانی را به فرزند خود حاج احمد آقا چنین متذکر می شوند: پسرم تا نعمت جوانی را از دست نداده ای فکر اصلاح خود باش که در پیری همه چیز را از دست می دهی یا یکی از مکاید شیطان که شاید بزرگ ترین آن باشد که پدرت بدان گرفتار بوده و هست، ـ مگر رحمت حق تعالی دستگیر او باشد ـ استدراج است.



در جوانی شیطان باطن که بزرگ ترین دشمنان اوست، او را از فکر اصلاح خود باز می دارد و امید می دهد که وقت زیاد است، اکنون فصل برخورداری از جوانی است و هر آن و هر ساعت و هر روز که بر انسان می گذرد درجه درجه او را به وعده های پوچ از این فکر باز می دارد تا ایام جوانی را از او بگیرد و آن گاه که جوانی رو به تمام است او را به امید اصلاح در پیری سرخوش می کند... .



به تعبیر حافظ:


;دلا چو پیر شدی حسن و نازکی مفروش     ;که این معامله در عالم اسباب رود


علت اهمیت جوانی در تکامل انسان



هر تغییر روحی نیازمند اراده قوی و عزم راسخ است و فتح قله های بلند کمال فقط در سایه چنین عزم و اراده ای امکان پذیر است و چنین اراده محکم و استواری فقط در ایام جوانی به دست می آید. از سوی دیگر در دوران جوانی هنوز اخلاق فاسد و عادت های زشت در وجود انسان ریشه ندوانده و به کمک عزم و اراده جوانی قابل زوال است بر خلاف پیری که اراده جوانی رو به ضعف می رود و ریشه های اخلاق فاسد و عادت های زشت در وجود او راسخ می شود. امام خمینی در این رابطه چنین فرموده اند: «بر جوان ها حتم و لازم است که تا فرصت جوانی و صفای باطنی و فطرت الهی باقی و دست نخورده است، درصدد تصفیه و تزکیه برآیند و ریشه های اخلاق فاسد و اوصاف ظلمانیه را از قلوب خود برکنند که با بودن یکی از اخلاق زشت و ناهنجار، سعادت انسان در خطر عظیم است.



و نیز در ایام جوانی اراده و تصمیم انسان، جوان است و محکم از این جهت نیز اصلاح برای انسان آسان تر است، ولی در پیری اراده سست و تصمیم، پیر است، چیره شدن بر قوا مشکل تر است.


تأسف بر ایام جوانی



یکی از سخت ترین امور آن است که انسان، ایام جوانی خود را به بطالت گذراند و از یاد حضرت دوست غافل باشد و از کاروان انسانیت به دور مانده در پیری به یاد ایام از دست رفته ناله سر دهد که:


;افسوس که عمری پی اغیار دویدیم     ;از یار بماندیم و به مقصد نرسیدیم


;سرمایه ز کف رفت و تجارت ننمودیم     ;جز حسرت و اندوه متاعی نخریدیم



حضرت امام خمینی در یکی از نامه های خود با تذکر این نکته می فرمایند:



«بدان که یک روز... همچون من عقب مانده از قافله عشاق دوست، خدای نخواسته بار سنگین تأسف را به دوش می کشی، پس از این پیر بینوا بشنو که این بار را به دوش دارد و زیر آن خم شده است، به این اصطلاحات که دام بزرگ ابلیس است بسنده مکن و در جست وجوی او جل و علا باش. جوانی ها و عیش و نوش های آن بسیار زودگذر است که من خود همه مراحلش را طی کردم و اکنون با عذاب جهنمی آن دست به گریبانم و شیطان درونی دست از جانم بر نمی دارد تا - پناه به خدای تعالی - آخر ضربه را بزند، ولی یأس از رحمت واسعه خداوند خود از کبائر عظیم است و خدا نکند که معصیت کاری مبتلای به آن شود.» حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام نیز در مناجات خود باحق تعالی چنین زمزمه می فرمایند:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۰۱
ندا حقانی شمامی

بسم الله الرحمن االرحیم


از کتاب جوان در کلام نور -  نویسنده: مرتضى روحانى

فهرست :

جوانان ، جلوه الهى  

تحول معنوى جوانان 

روح لطیف و ملکوتى جوان 

استفاده از نشاط جوانى

جوانى فرصت طلایى

جوانى آسانترین دوران خودسازى

جوان و راه هاى عملى تزکیه نفس 

اصلاح نفس در جوانى

جوانى و پرورش نفس با توبه 

نعمت جوانى و علم آموزى 

 


جوانان ، جلوه الهى

به تو و سایر جوآنها که طالب معرفت اند وصیت مى کنم که شما و همه موجودات جلوه اویند و ظهور وى اند. کوشش و مجاهد کنید تا بارقه اى از آن را بیابید و در آن محو شوید و از نیستى به هستى مطلق رسید. ( نامه عارفانه امام به خانم فاطمه طباطبایى - صحیفه نور، ج 22، ص ‍ 345)

به جوانهایتان سفارش کنید؛ از قول من سلام به همه برسانید، سفارش کنید که شما جوآنها جُند خدا هستید؛ شما دست خدا هستید، شماها کارى بکنید که ایران سربلند باشد در دنیا؛ ما پیش خدا سربلند باشیم ؛ خود شما پیش خدا آبرومند باشید.( صحیفه نور، ج 12، ص 69، بیانات امام در جمع فرماندهان سپاه پاسداران 12/2/59)

جوآنها جدید العهد هستند به ملکوت عالم و نفوسشان پاک تر است و هر چه بالاتر روند، اگر مجاهده نکنند و تحت تربیت واقع نشوند، هر قدمى که به بالا بردارند و هر مقدارى که از سنشان بگذرد، بعیدتر مى شوند از ملکوت اعلا و اذهانشان کدورتش بیشتر مى شود و لهذا تربیت ها باید از اول باشد.

از همان کودکى تحت تربیت انسان قرار بگیرد و بعد هم در هر جا که هست یک مربى هایى باشد که تربیت کنند انسان را و تا آخر عمر هم انسان محتاج به این است که تربیت بشود.( صحیفه نور ، ج 14، ص 102، بیانات امام در جمع اعضاى اسلامى وزارت دفاع و نمایندگان پرسنل اداره سیاسى ، 7/12/59.)

تحول معنوى جوانان 

این مسئله اى که آن اشخاصى که در صدد تهذیب هستند، در صدد تزکیه نفس هستند. پنجاه سال زحمت مى کشد، بعد از زحمت هاى فراوان پنجاه ساله به یک مقامى مى رسند و این جوآنها را خداى تبارک و تعالى آن طور در ظرف یک مدت بسیار کم ، متحول کرد به یک مقامى که آن هایى که پنجاه سال زحمت کشیده اند، نرسیده اند به این مقام ؛ نرسیده اند به آن جا که غیر از خدا اصلاً هیچى نخواهند، شهادت را این طور طالب باشند. این طور غیر شهادت را در برگیرند. این یک مسئله مهمى است . ما همیشه باید در نظر داشته باشیم که این مسئله ، مسئله عادى نیست . (صحیفه نور ، ج 16،ص 190، بیانات امام در جمع فرماندهان لشگرها، 23/3/61.)

این تحولى که در جوان هاى ما، در انسانها، آنهایى که متعهد هستند پیدا شده است ؛ اهمیتش بیش تر از آن تحولى است که در مملکت پیدا شده است . این بود که با همت شما جوانان همه قشرها، زن و مرد، بزرگ و کوچک ، این سد باطل را(سد شیطانى را) شکستید و شیطان ها را از حریم اسلام بیرون کردید.( صحیفه نور ، ج 11، ص 175، بیانات امام در جمع اعضاى جهاد سازندگى تبریز 12/10/58.)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۲۹
ندا حقانی شمامی


وقتی پوست دست یا صورت شما خشک و خشن می شود چه می کنی؟ سمباده می کشی؟ سوهان می کشی؟ سنگ پا می کشی؟ نه! چرا؟ چون این  ها همه زبر و خشک و خشن اند و نه تنها پوست را نرم و لطیف نمی کنند، بلکه آن را زخمی و خونین هم خواهند ساخت به همین خاطر شما با پماد یا کرم که خود نرم و لطیف است با آن رفتار می کنید و پوست نیز نرمی و لطافت و طراوت خود را باز می یاید.

فرآوری: زهرا اجلال - بخش قرآن تبیان
قرارداد

یوسف علیه السلام اگر زیبا بود یکی از زیبایی های او نرمش و انعطاف او در برابر برادران خود بود. شما ببینید برادران یوسف با وجود آنکه در نهایت عجز و ناتوانی و ذات و زبونی بودند چه جسارت تلخ و بزرگی به یوسف کردند و یوسف نیز که در اوج قدرت و توانایی و عزت و وقار بود کوچکترین رفتار با ایشان نکرد بلکه نرم و ملایم برخورد کرد.
برادران وقتی پیمانه در بار بنیامین پیدا شد گفتند: قَالُوا إِنْ یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ
گفتند: اگر او دزدی کرده، برادرش نیز، پیش از این دزدی کرده بود یعنی اگر امروز بنیامین دزدی می  کند، کار تازه ای نیست، بلکه ریشه دار است و مادرزادی؛ چون او برادری به نام یوسف داشت که او هم دزد بود!(این تهمت به یوسف علیه السلام داستانی دارد.) (77، یوسف)
در اینجا به مادر یوسف توهین می شود و هم  به برادرش و به خودش هم نسبت ناروای سرقت و دزدی می دهند ...

امروز که یوسف بر تخت نشسته است او را محسن خطاب کرده و نیکوکار می بینند و این همان یوسفی است که در زندان نیز او را چنین یاد می کردند که تو نیکوکاری و این نشان می دهد که این بالا و پایین ها یوسف را هرگز بالا و پایین نکرد؛ درست مثل گل که هر کجا باشد کار خود را می کند خواه بالای قله اورست و یا در عمق دره های هیمالیا؛ هر کجا که باشد همان بوی خوش را دارد.

در بیان داستان پیامبر و اخلاق ایشان می فرماید: فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِی الأمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ: به رحمت  الهی ، با آنان نرمخو و پرمهر شدی. اگر تندخو و سخت  دل  بودی  بی  شک  از پیرامون  تو پراکنده  می  شدند، از آنان  درگذر و برایشان  آمرزش  بخواه  و در کارها با آنان  مشورت  کن  و چون  تصمیم  نهائی  را گرفتی  بر خدا توکل کن که خداوند، توکل  کنندگان را دوست می دارد. (159، آل عمران)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۵۰
ندا حقانی شمامی

اولین کسی که همیشه سر کارش حاضر می شد جواد بود و آخرین کسی که از کار برمی گشت او بود. همیشه وقتی که کارها تمام می شد، می گفتند پرتلاش ترین کس و بیشترین زحمت را جواد کشیده است.

جواد طائی خادم هیئت میثاق با شهدا دانشگاه امام صادق(علیه السلام) که در سومین شب مراسم عزاداری حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) در دانشگاه امام دچار حادثه برق گرفتگی شد و پس از گذشت ۵ ماه از بستری شدن در بیمارستان و خانه، در اولین شب جمعه سال 94و در ایام شهادت بی بی دو عالم حضرت صدیقه کبری (سلام الله علیها)به ملکوت اعلی پیوست.

این حادثه در هنگام برگزاری مراسم هیئت و زمانی اتفاق افتاد که شهید جواد طائی برای نصب کتیبه ها و پرچم ها بروی اسپیس ها رفته بود و به دلیل اتصالی سیم های برق دچار برق گرفتگی شد و بلافاصله به بیمارستان بهمن منتقل شد.

 

به گفت و گویی کوتاه نشستیم با مادر دلسوخته ی این شهید:

 با چشمانی خیس و بغضی حاصل از نبودن جگر گوشه اش کمی برایمان گفت؛ از پاکی و خلوص نیت محمد جواد گفت، از اینکه ابداً اهل تظاهر و این که بگوید: من دارم این کار را انجام می دهم! نبود.

 کارهایی که در هیئتشان انجام می دادند، همه اش پنهانی  و پشت صحنه بوده. ما را اصلا از جزئیات کارهایش در هیئت با خبر نمی کرد. جواد جوانی اش را در راه اربابش حسین(ع) فدا کرد.

دوستانش می گفتند: کارهایی را که شاید خیلی ها تمایل نداشتند آن ها را انجام بدهند و شاید به نظرشان سخت بوده و دوست داشتنی نبوده، جواد سمت آن ها می رفت..

 

 در خلال صحبت ها گریه امانش نمی داد... مادر است دیگر... بیش از این هم انتظاری نمی رفت.. جوان از دست داده است خب..!

 

می گفت: همان طور که بیرون از منزل با نشاط و پرانرژی و خوش اخلاق بود در خانه هم همینگونه بود.  بیست روز قبل از اینکه این اتفاق بیافتد، مرا به کربلا برد!  6  ماهی بود که برای بردنم به این سفر تلاش کرد. خیلی دوست داشت مرا کربلا ببرد. هرچه می گفتیم چه اصراری است؟! اما او باز  دست از تلاشش برنمی داشت و آخر عرفه مرا به کربلا برد..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۱۶
ندا حقانی شمامی






آیا اسلامی که در قران آمده دین اسلام است؟

کلمه "اسلام " هشت مرتبه در قرآن کریم ذکر شده است. از ریشه آن (س ـ ل ـ م) یکصد و چهل کلمه استعمال شده که از آنها چهل کلمه مشتق شده است.یکی از این مشتقات "اَسْلَمَ " به معنای "تسلیم شد " است که بیست و دو مرتبه در قرآن به کار رفته است.
اگر چه تسلیم و اسلام در قرآن مطلق است ولی تنها دینی که کاملتر، سالمتر و بی شائبه تسلیم شدن در برابر خداوند است همین دین اسلام است.لذا تنها مصداق واقعی تسلیم شدن در برابر خدا همین مسلمانان هستند که البته مسلمانی که به اسلام کامل عمل کند.

پرسش:
مصادیق اسلام رو در قرآن بیشتر توضیح بدید؟
پاسخ:
معنای لغوی واژه اسلام "تسلیم محض و خضوع " در مقابل پروردگار است، اما با توجه به اصول و قواعد تفسیری و عنایت به صدر و ذیل آیات مذکور و شواهد دیگر‌، نمی‌توان معنای اسلام را در قرآن‌، منحصر به معنای لغوی آن (تسلیم محض در برابر خداوند) دانست بلکه این واژه در قالب سه مصداق قابل توجه است.
اول: اسلام به معنای تسلیم تکوینی و جبری
دوم: اسلام به معنای تسلیم و اطاعت محض در برابر حق که گوهر همه شرایع الهی است.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۰۰
ندا حقانی شمامی